بالاخره یه روز ب خودش جرات داد و به دختر راز دلشو گفت...
دختر قصه ی ما عصبی شد و درخواست پسر رو رد کرد.....
بعدشم پسر رو تهدید کرد که اگه یه بار دیگه بره سمتش ٬ به حراست دانشگاه میگه!!
روز ها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان جزوه پسر رو گرفت..
داخلش نوشت:
ببخش اون روز باهات اونجوری حرف زدم اگه منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن
من خیلی دوستت دارم....
ولی پسر دانشجو هیچ وقت سمت دختر نرفت و نرفت
تا اینکه فارغ التحصیل هم شدن......
نتیجه اخلاقی این ماجرا:
پسرای دانشجو هیچ وقت لای کتاباشونو باز نمیکنن خخخخخخ